معجزه خداوند نزدیک است
رفتم مسافرت خیلی خوش گذشت
ن : مامان پارسا ت : پنج شنبه 10 مهر 1393 ز : 22:55 | +

چند روزی نبودم رفتم مسافرت یه آب و هوایی عوض کنم خونه یکی از بهترین دوستام از شهر ما تا شهر اونا 2 ساعتی راه هستش شوهرم منو برد گذاشت برگشت که بره سر کارش آخه مرخصی نداشت من یه 4 روزی اونجا بودم دوستم کارمند ولی چون زایمان کرده 6 ماه مرخصی زایمان داشت منم گفتم تا مرخصی داره من برم یه تفریح درست حسابی بچه دومش به دنیا اومده دوستم ازدواجش با ما تو یه سال بود ای خدا چی بگم که فک نکنی ناشکری میکنم دوستم منو خیلی دوست داره خیلی هم با هم صمیمی هستیم ولی من هیچ وقت بهش نگفتم که من بچه میخوام این بار ازم پرسید چرا بچه نمیاری منم گفتم دیگه تصمیم دارم بیارم اونم دیگه چیزی نگفت خیلی بهمون خوش گذشت آخه تولد پسرش بود من بهش گفتم بیا براش تولد بگیریم دوستم گفت الان اصلا نمیرسیم الان ساعت 10 ما تا کی کارامونو بکنیم تا کی شرشره و بادکنک بزنیم کی کیکو سفارش بدیم با دوتا بچه نمیشه من گفتم بسپرش به من پاشدم کمر همت بستم تمام کاراشو کردم زنگ زدم خواهرش گفتم پاشو بیا میخوایم امروز تولد بگیریم برای خواهرزادت زودی اومد زنگ زدم به شوهرش تو اداره بود لیست خرید رو بهش دادم اونم فک کن من ساعت 11 زنگ زدم ساعت 4 عصر رسید خونه حالا منم به دوستم گفتم مهمونارو برای ساعت 5 دعوت کن ای خدا ساعت 4تازه لیست خرید آماده شده مهمونا ساعت 5 قراره بیان منم میخواستم سالاد الویه درست کنم انقدر کار داشتم که نگو تند تند سیب زمینی شستیم گذاشتیم آپز بشه سبد میوه رو بردم حیاط خیلی سریع شستم ظرف میوه رو آماده کردم مواد ساد الویه رو خواهر دوستم زحمتشو کشید آماده کرد تا ساعت 5 من با خوهرش تمام کارامونو انجام دادیم مهمونا ساعت 5 یکی یکی اومدن خیلی شب عالی و بیاد ماندنی بود ولی یه اتفاق بد افتاد اون بچه دومیش که الان 6 ماهشه شرشره افتاده بود رو زمین کرد تو دهنش داشت خفه میشد دوستم گریه شوهرش هول شده بود ولی من چون کلا نترس هستم دستمو کردم تو گلوش بار اول که نتونستم درش بیارم بار دوم در آوردم ولی دهنش خونی شد آخه شرشره خیلی جای بدی رفته بود ته حلق بچه بود بالاخره بخیر گذشت این چند روز خیلی حالم بهتر شد بعدش شوهرم اومد دنبالم گفت دلش خیلی تنگ شده 4 روز منو ندیده دیگه برگشتیم شهر خودمون تو راه چندتا عکس گرفتیم و برگشتیم خونه خودمون این خاطرات این هفته خدایا خیلی دوست دارم خودت مواظبم باش     


.:: ::.


دیگه تصمیم گرفتم برم کیلینیک نازایی برای ivf
ن : مامان پارسا ت : چهار شنبه 2 مهر 1393 ز : 10:30 | +

خدایا من دیگه باید چیکار کنم ناشکری نمیکنما ولی دیگه خسته شدم هفته پیش دیگه از بس فکرو خیال کردم یه شوهرم گفتم بیا بریم مرکز ناباروری شاید اونجا مشکلمون حل بشه اولش قبول نکرد ولی بعدش گفت باشه رفتیم کلینیک نازایی  من قبلا وقت گرفته بودم وقتی رفتیم دکتر با 3 ساعت تاخیر بالاخره تشریف آورددکتر گفت من نظرم برای شما عمل iui یا ivf منم گفتم ما همون روش دومو میخوایم اونم گفت هزینش 6 میلیون میشه ما هم قبول کردیم وقتی از اونجا در اومدیم دیگه ظهر بود با شوشو رفتیم یه جوجه کباب خوشمزه زدیم تو رگ بعدش رفتیم بازار یه دوری زدیم من یه سرویس نقره دیدم که واقعا شیک بود و شوشو اون سرویسو برام خرید آخه عروسی پسر خاله ی شوهرم چند روز پیش بود منم دلم میخواست یه سرویس ست با لباسم داشته باشم بعدش برگشتیم خونه دکتر گفت یه سری آزمایش باید بدم یه قرص هم بهم داد گفت اینو بخور تا ببینیم خدا چی بخواد شب عروسی فرارسید منم یه آرایشگاه توپی رفتم لباسم خیلی بهم می یومد مخصوصا با اون سرویس وقتی وارد تالار شدم فامیلای شوهرم گفتن وای پرنسس وارد می شود اونایی که منو میشناختن که هیچ ولی اونایی که منو نمی شناختن هی می پرسیدن این خانومه که چشماش رنگیه کیه منم کلی جلو جاریام کلاس گذاشتم خیلی شبه خوبی بود راستی من آدرس آرایشگاهمو به هیچ کس نمیدم هرچی خواهر شوهرام گفتن مارو باخودت ببر آرایشگاه گفتم چیزه آخه وقت نمیده جاریم گفت رنگ موهات چیه گفتم نمیدونم آرایشگاه گذاشته بعدش گفت ای نا قلا من که میدونم نمیخوای بگی خداروشکر اون شب هیچ کس در مورد بچه از من سوال نکرد راستی من پول آرایشگاهمو اون شب در آوردم پاشدم رقصیدم تعریف از خود نباشه خوشگل می رقصم کلی شباش گرفتم خلاصه رفتیم بعد شام عروس کشون انقدر خوش گذشت من تو خانواده شوهرم خیلی احترام دارم چون همه شخصیت منو میدونن خب خداروشکر که منو دوست دارن خدایا کمک کن که خودم به طور طبیعی باردار بشم ولی اگه صلاح من دونستی که ivfبشم خودت مواظب بچه هام باش خدایا دوست دارم تو هم دوسم داشته باش  



:: برچسب‌ها: عملivf-عمل iui-,
.:: ::.


این ماه هم خبری نشد
ن : مامان پارسا ت : جمعه 21 شهريور 1393 ز : 23:0 | +

انتظار من همچنان ادامه دارد چون من این ماه هم نتیجه نگرفتم ای خدااااااااااااااااااا بعضی وقتا به جایی میرسم که فک میکنم خدا واقعا منو نمی بینه نعوذبالله. من نا شکری نمی کنم ولی خب اگه یه کارگر از صبح تا شب کارکنه و صاحب خونه مزدشو نده چقدر دلش میشکنه من دلم خیلی شکسته یکی از دوستام امروز دعوتم کرد خونشون گفت تمام دوستای دوران دبیرستان دعوتن خونش منم چون میدونستم میخوان همهشون ازم بپرسن بچه داری؟ نرفتم گفتم مهمون دارم نمیتونم بیام حالا واقعا مهمون داشتم ولی اگه میخواستم برم میتونستم برم این ماه دیگه نرفتم دکتر چون واقعا ناراحتم تصمیم گرفتم دیگه نرم پیشش برم یه دکتر دیگه انقدر مزاحم خالم شدم که دیگه روم نمیشه برم انقدر مهربونه هر وقت میرم خونشون میگه سلام گلم خیلی خوش اومدی همین که سنامون به هم نزدیکه خیلی خوبه منو میفهمه و همش میگه نتیجه میگیری خالم یه طوطی کاسکو داره که حرف میزنه خیلی بی شرف زرنگه انگار اونم میدونه ما یواشکی میریم اونجا هر وقت مادربزرگم از ظبقه سوم داره میاد پایین سریع صدای پله در میاره مام میریم تو اتاق پسرخالم قایم میشیم و مادر بزرگم وقتی میاد پایین مارو نمیبینه یه شب شوهر خالم گفت بیاید ببرمتون بالا شهر تهرانو ببینید منو شوهرم و پسر خالم لباس پوشیدیم و رفتیم وای چه برجای قشنگی چه هوای خوبی چه ماشینای باکلاسی دلمون نمیومد بریم خونه* اون شب خالم نیومد گفت من میرم بالا یه سروگوشی آب بدم مام رفتیم تهران گردی خییییییییییییلی خوش گذشت واقعا میگما خیلی عالی بود خالم زنگ زد گفت کجایین بیایین دیگه تا لو نرفتیم مام سریع برگشتیم خونه تا بخوابیم که صبحش بریم دکتر اون خالم که طبقه دوم میشینه اومده بود از این خالم که ما خونش بودیم نون بگیره ولی چون در بسته بود اونم دیگه برگشته بود حالا کارای خدا صدای مارو نشنیده بود چون منو خالم داشتیم دقیقا پشت در حرف میزدیم وای چقدر الان که میگم اینارو استرس و هیجان اون موقع میاد تو وجودم خلاصه هم خالم اینا هم طوطی شون با من در حد توانشون همکاری کردن خدا خیرشون بده ما تو جاده فیروزکوه جریمه شدیم با دوربینای تو جاده برای شوهرم پیام اومد یه شب که یکی دیگه از خاله هام اومده بود شهر ما وقتی وارد خونه شد درو که باز کرد برگه جریمه رو که اداره پست آورده بود انداخته بود لای در بر داشت به من گفت این برگه جریمه ماشینتونه کجا جریمه شدین من رنگ از رخسارم پرید گفتم نمیدونم حالا شانسی که آوردم رو برگه فقط نوشته بود کنترل نامحسوس از طرف اداره پست ارسال شد وای خدا چه لحظه ای بود حالا مامان منم برعکس میکنه هی جلو اونا میگه کجا جریمه شدین هان ؟بگو کجا ؟منم هی اشاره میکنم هی ابرو بالا میندازم اصلا متوجه نمیشه پامو به پاش فشار دادم تازه دوزاریش افتاد اونم شکر خدا بخیر گذشت راستی من حتما ماجرای آشنایی با شوهرمو مینویسم منتظر باشید

 


.:: ::.


دکتر بهم گفت این ماه دیگه نتیجه خوبی میگیرم
ن : مامان پارسا ت : سه شنبه 11 شهريور 1393 ز : 15:7 | +

جمه ساعت2 ظهر از شهر خودمون به سمت تهران حرکت کردیم تو راه کلی با همسرم در مورد بچه صحبت کردیم آهنگ گوش کردیم استراحت کردیم و ساعت 10 شب رسیدیم خونه خالم ما به هیچ کس نگفتیم که داریم دکتر میریم فقط یه خالم که خییییلی دلسوزه اون میدونه ولی بقیه خاله ها اصلا خبر ندارن اتفاقا این خالم طبقه پایین خونه مادر بزرگم میشینه و یه خاله دیگم طبقه دوم میشنه مام یواشکی میریم طوری که صدای پامونم کسی نمیشنوه دوست ندارم اونا بفهمن چون خیلی به من حسودیشون میشه  اگه بفهمن خوشحال میشن که من پولمو به دوا دکتر میدم تازه شب قبل از رفتنمون من همه ی اونایی که میدونم اگه 2 روز نباشم سراغمو میگیرن میرم سر میزنم که نفهمن من نیستم خلاصه شب جاتون خالی خالم شوید باقالی پلو با ماهیچه درست کرده بود چقدرم خوشمزه بود ما شب خوابیدیم خونه خالم تا حالا خیلی همینجوری یواشکی رفتیم کسی نفهمیده بالاخره شنبه ساعت 1 ظهر نماز خوندیم از خونه در اومدیم ساعت 3 رسیدیم مطب رفتم برای بار نهم پیش دکتر میردامادی در طول یکسال و یک ماه  تا حالا نه دفعه رفتم پیشش این بار که رفتم مطب خلوت بود مریض اول من رفتم داخل منو ویزیت کرد فرستاد سونوگرافی منم با خالمو همسرم رفتیم سونوگرافی کوروش کنار داروخانه تخت طاووس خیلی با کلاس بود پذیرش شدم گفت 2 ساعته دیگه نوبتت میشه ما هم رفتیم یه کم بگردیم تا نوبتم بشه همسرم رفت برامون غذا گرفت اون روز ما نتونستیم با ماشین خودمون بریم مطب چون طرح زوج و فرد بود با مترو رفتیم چقدر خوش گذشت داخل قطارش بازاری بود برای خودش کلی خرید کردم راستی کجا بودم آهان قسمت خوشمزه بودم غذاهارو کنار داروخانه تخت طاووس سرو کردیم خیییییییییییلی خوب بود بعدش رفتم نوبتمو بپرسم گفت الان برو نوبتت شد منم رفتم داخل دیدم خدارو شکر دکترش خانومه سونو انجام شد همه چی نرمال و خوب بود داروهامو از داروخانه تخت طاووس گرفتم 153000 شد زیاد گرون نبود البته شاید چون همیشه 700 تا 800 پول دارو میدادم اینبار خیلی زیاد نبود برام خلاصه آمپولامو بردم مطب منشیش برام زد همون آمپولای hcg5000 و hmgفوستیمون بهم داد و گفت این ماه دیگه باید جواب بگیری منم توکل کردم به خدا و امام هشتم دیگه من همه ی تلاشمو کردم تا خدا چی بخواد توکلت علی الله .



:: برچسب‌ها: مریض دکتر میرذامادی- داروخانه تخت طاووس-سونوگرافی کوروش,
.:: ::.


امروز وبلاگمو درست کردم خوش آمدید
ن : مامان پارسا ت : جمعه 31 مرداد 1393 ز : 11:53 | +

سلام من امروز بالاخره وبلاگمو درست کردم خیلی دلم میخواست یه جا رو داشته باشم که خاطراتمو بنویسم ولی هر بار تصمیم میگرفتم وبلاگ درست کنم جور نمیشد تا اینکه اروز موفق شدم  من 6 ساله که ازدواج کردم شوهرمو خیییییییلی دوست دارم اونم منو خیلی دوست داره ما خدارو شکر مشکلی باهم نداریم اگه خدا بهمون بچه بده زندگیمون بهتر از اینا میشه من و شوهرم میریم پیش پرفسور سید ریحان میردامادی تعریفشو خیلی شنیدم الانم 1 ساله که تحت درمانشیم دیگه اینبار به دوتامون آمپول داد به من hmgو به شوهرم آمپول hcg+ آمپولbcomplexدیگه تا خدا چی بخواد برامون ما دیگه هرچی پس انداز داشتیم خرج دوا دکتر کردیم خدایا پس کی این درخت تلاش و کوشش ما به ثمر میشینه و میوهای خوشمزه میده به قول یکی از دوستام  امیدی هست چون خدایی هست منم به این حرف ایمان دارم ولی دیگه صبرم داره تموم میشه خدایا کمکم کن منو شوهرم انقدر ماجراهای پر هیجان برامون اتفاق افتاده تو این راه رفتن به دکتر که بعدا میگم چون هیچ کس نمیدونه ما میریم تهران برای درمان کسی از مشکلمون خبر نداره همه فک میکنن تازه تصمیم داریم بچه دار بشیم حکایتها داریم ما خدایا دوست دارم از همه بیشتر*



:: برچسب‌ها: دکتر سید ریحان میردامادی- آمپولhmg-آمپول hcg,
.:: ::.


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by mamaneparsa
This Template By Theme-Designer.Com