معجزه خداوند نزدیک است
سونوگرافی اول عمل ترانسفر و داروهاش شروع شد
ن : مامان پارسا ت : جمعه 28 آذر 1393 ز : 12:44 | +

سلام به همه ی دوستای گلم اومدم تا بازم براتون تعریف کنم روز قبل اربعین با خواهر شوهرم قرار گذاشتیم بریم خونه پدرشوهرم اینا چون خواهرشوهر دیگم از تهران اومده بود رفتیم دیدنشون جاتون خالی مادر شوهرم دیگه چشمش به داماداش افتاده بود سه مدل غذا درست کرده بود دیگه همه دور هم بودیم خوش گذروندیم شب خونه پدر شوهرم اینا موندیم خونه بزرگی دارن آقایون تو حال خوابیدن خانوما تو اتاقا منم با خانوما تو اتاق بودم قرار شد فردا صبح اون روز همه بریم سر دیگ حلیم خونه خاله شوهرم ساعت 7 صبح دیگه بچه خواهر شوهرم 6 ماهشه انقدر سرصدا کرد که همه رو بیدار کرد جاتون خالی یه صبحانه توپی خودیم حاضر شدیم رفتیم خونه خاله شوهرم سر دیگ حلیم تقریبا همه پسرخاله ها با خانوماشون و دخترخاله ها با شوهراشون بودن خداروشکر که اون جاریم که باهم خوب نیستیم نبود وگرنه بهم خوش نمی گذشت دیگه ما رفتیم سر دیگ واستادیم دیدیم کسی نمیگه بفرما شمام هم بزن حاجت بگیر منم با پرویی رفتم پاتیل رو گرفتم و با شوهرم هم زدیم تازه کلی هم عکس گرفتیم خیلی خوش گذشت دیگه منم هرچی خواستم سر دیگ زیر لب زمزمه کردم  حلیم که آماده شد بین همه تقسیم شد خیلی خوشمزه بود دیروز هم رفتم مرکز آی وی اف انقدر سریع من سونوشدم ویزیت شدم که منوشوهرم شاخ در آوردیم آخه دیگه از بس 2 ساعت طول میکشید دیروز 10 دقیقه بیشتر طول نکشید داروهارو بردم داروخانه گفت ببر سازمان تایید کنه باز منو همسری سوار ماشین شدیم رفتیم تاییدیه گرفتیم برگشتیم آمپول سوپر فکت دکتر بهم تجویز کرده بود ولی گفت چند روز دیگه مجدد بیا داروهاتو باید بیشتر کنم منم گفتم چشم دیگه داداشم اومد بیمارستان تا با ما برگرده این تعطیلات پیش ما باشه توراه غذا خوردیم و حرف زدیم تخمه شکستیم نزدیک شهرمون پلیس جریممون کرد 40تومان انقدر اعصابم خورد شد که نگو شوهرم گفت فدای سرت بیخیال منم گفتم چی چی رو بیخیال الان داری بری پرداخت کنی گفت شلواری که قرار بود این ماه بگیرم نمیگیرم میرم جریمه رو میدم تازه الانم تو این هوای سرد رفت ماشینو بیرون شست که پول کارواش نده بخاطر جریمه دیروزی الان چون خرجمون زیاده یکم خسیس شدیم وضعمون که خوب بشه ماهم خوب خرج میکنیم اینم خاطراتم تا به امروز خدایا پروردگارا نظر لطفو رحمتت را به ما کن



:: برچسب‌ها: آمپول سوپر فکت-عمل ترانسفر,
.:: ::.


برام این هفته مهمون اومد
ن : مامان پارسا ت : شنبه 15 آذر 1393 ز : 15:55 | +

سلام به دوستای گلم من دیگه دارم هر روز به تقویم نگاه میکنم و هر روزی که تموم میشه یه خط روی تقویم میکشم من چند روزی هست که به تجویز دکترم دارم دوباره قرص ال دی میخورم تا دیگه خدا هم کمک کنه و روز موعود فرا برسه خب چند روز پیش دوستم که تعریفشو تو قسمتای قبلی شنیده بودید به من زنگ زد و گفت که ماشین جدید خریدن منم به شوهرم گفتم الان بهشون بگیم بیان بهتر از اینکه من حامله باشم بیان چون تصمیم داریم به هیچ کس نگیم تا جنسیت بچه هام مشخص بشه دیگه شوهر منم زنگ زد و گفت بیاید با ماشینتون یه مسافرت کوتاه بریم اونام قبول کردن دیگه چند روزی اینجا بودن و شوهر منم مرخصی داشت و تو خونه بود انقدر پسر اینا پسر لوس و بچه نه نه ای هست که دیگه واقعا رو اعصابه منو شوهرم بود مامان باباش حتی بهش نمیگن نکن یا بشین اصلا و ابدا منم دیگه گفتم ببخشید خیلی معذرت میخوام ولی شما دیگه این بچه رو خیییییییییییییییییییییییلی لوس و نغ نغو بارش آوردین یعنی باور کن این بچه سه سالو نیمشه نکن و بشین و دست نزن نمیدونه چیه مدامم خواهرشو که 9 ماهه میزنه مامانش میگه بچم گناه داره از وقتی خواهرش بدنیا اومده شوک بهش وارد شده منم گفتم از اولشم یه ادب درستی نداشت هنوز میگه اینو میخوام البته انقدر لوسه که به خودش زحمت نمیده بگه اینو میخوام با اشاره و غر غر میگه فلان چیزو میخوام باباش که دیگه از مامانش بدتره تو تربیت بچش ده تا چیز دیگم جلو بچش میذاره که ناراحت نشه بچشم در آخر تو صورت باباشم میزنه واقعا که من موندم دیگه چی بگم دیروز بچش گفت ببرش مامانش پارک منم با مامانش بردمش پارک یعنی باور کن انقدر هوا سرد بود که ما یخ زدیم بچش گفت بستنی میخوام مامانش گفت گلم هوا سرده ها برات چیزه دیگه میخرم منم که اصلا به بچش اعتنا نمیکردم به مامانش گفتم میخوای سه سوت بچتو درستش کنم بیا بریم اونور پارک اصلا اعتناش نکن بذار زر زر کنه خودش ساکت میشه مامانشم اومد به حرف من گوش داد یعنی باور کن انقدر جیغ زد تو پارک که همه نگاش میکردن منم بهش گفتم انقدر گریه کن تا جونت در بیاد آخر سر خودش خفه شد اومد پیش مامانش گفتم دیدی هیچیش نشد گفت حالا بزار یه پفک من برای این بخرم یعنی باور کن من بودما براش تا یک هفته غذا هم درست نمیکردم بچه ای که حرفشو با نغ نغو گریه پیش ببره باید آدمش کنی خلاصه دیگه مامانش براش پفک خرید بچش به من زبون درازی کردو گفت دیدی برام خرید یعنی باور کن کلی میوه شوهر من خریده بود تو ظرف که میزاشتم همه رو گاز میزد می نداخت رو زمین دیس برنجو آوردم سر سفره کشید جلوش گفت اینو میخوام بخورم منم دیگه انقدر عصبانی شدم گفتم ببخشید شما از دیس بچتون غذا بخورید اتفاقا داداشم اومده بود خونه ما گفت چقدر بچتون بی ادبه زنو شوهر یه نگاهی بهم کردن و سرشونو پایین انداختن داداشم گفت بدین دست من تا چنان تربیتش کنم که خودتون کیف کنین دیگه بچشون با اجازتون غذاهارو دست مالی کردو به فرشامونم کشیدو هیچی دیگه فقط رو اعصابه منو شوهرم بود دیگه امروز شوهرم چنان سرش داد کشید گفت بی ادب بی تربیت لوس برو بشین پیش مامانت اصلا باور کن این اعتنا به حرف شوهرم نکرد رفته بود در خونمونو باز گذاشته بود سرما میومد تو خونه گرمای بخاری می رفت بیرون امروز دیگه بعد 4 روز رفتن شهر خودشون پسرش میگفت نریم منم گفتم برو دیگه به اندازه کافی رو اعصابمون بودی دیروز منم محکم پاشو لگد کردم دلم خنک بشه موبایل ماما باباشو اصلا زمین نمیزاره هرچی مامانش گفت بده بیبینم تو وایبر کیا هستن نداد که نداد من ازش به زور گرفتم انقدر زررررررررررررر زرررررررررررر کرد که گفتم بگیر برو گمشو دیگه صدا تو نشنوم منم با شوهرم تصمیم گرفتیم واقعا بچه هامونو درست و با ادب تربیت کنیم خدایا تو هم واقعا به ما کمک کن که بچه های خوبو سالمو با ادبی تربیت کنیم آمین این دیگه خاطرات این هفته خدایا دوست دارم   



:: برچسب‌ها: عمل ترانسفر,
.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by mamaneparsa
This Template By Theme-Designer.Com